عملکرد مغز فاکتور مهمی در رفتار انسانی است. اطلاع از دانش عملکرد مغز به ما درباره تکامل، یادگیری و تعامل کودک با محیط آگاهی می دهد.

آیرز برای نخستین بار مفهوم یکپارچگی حسی (Sensory integration) را بیان کرد و به عنوان یک نوروساینتیست از عبارت SI برای فرآیند عصبی که در ارتباط با رفتار عملکردی است، استفاده کرد و آن را از نظر نوروبیولوژیکی بررسی کرد.

زمانی که نوزاد به دنیا می آید، مغزش کامل نیست و پس از تولد فرآیند هایی را برای تکامل مغزش طی می کند و از موارد مهم برای تکامل مغز، تحریکات حسی مختلف است. محرک های حسی برای عملکرد بهینه مغز ضروری هستند و منجر به تکامل نوزاد پس از تولد می شوند. مغز برای جذب مداوم اطلاعات حسی طراحی شده است و اگر از آن محروم شود دچار بد عملکردی می شود.

آزمایشات محرومیت حسی کلاسیک در دهه 1950 تا 1960 نشان داد که بدون جریان حسی کافی مغز دروندادهایی بصورت توهم و متعاقب آن تحریکات حسی آشفته ایجاد می کند. مشهور ترین آن ها مربوط به بچه گربه ای است که بلافاصله پس از تولد در یک اتاق تاریک قرار داده می شود که متوجه شدند پس از سه روز این بچه گربه به دلیل عدم دریافت نور نابینا شده است. به عبارت دیگر مغز به عنوان غذا به درونداد های حسی نیاز دارد.

در مثال گربه ای که زده شد، اگر پس از سه روز به گربه نور برسانیم نیز دیگر بینایی گربه برنخواهد گشت و این بیانگر این است که تحریکات حسی باید در یک سری دوره های طلایی انجام شود.

اگر تجربیات حسی کافی در دوره های طلایی تکامل وجود نداشته باشد، ابنرمالیتی نورونی در ارتباطات مغزی ایجاد می شود و عملکرد را محدود می کند. لذا حتما باید مداخله زود هنگام داشته باشیم تا تجربیات حسی حتما در دوران طلایی وجود داشته باشد.

کودک نباید بطور غیر فعال هر حسی را دریافت کند. کودک بطور فعال حس های  مفید را دریافت و سازماندهی می کند تا اجرای هدف را تسهیل کند. به طور مثال کودکی نمی تواند دستش را حرکت دهد، صرف تحریک کف دست یا دادن شیئی به دست کودک آن چنان مفید نیست چون مغز باید مشابه کودکی این حس را درک کند که خودش آن را حس کرده و لمس می کند. از طرفی همان طور که می دانید درک و حرکت ارتباط متقابل با هم دارند.


وقتی پاسخ حرکتی صحیح داده می شود، مثل زمانی که توپی به سمت کودک پرتاب شود و کودک آن را به درستی بگیرد اتفاقی که می افتد این است که در سطح سلولی سیناپس نورون جدید و مسیرهای جدید در مغز ایجاد می شود. این به معنای انعطاف پذیری مغز یا نوروپلاستیسیتی مغز می باشد و بر اساس همین است که کل فرایند توانبخشی پیش می رود.

به این معنا که ما پاسخ تطابقی می دهیم، در مغز مسیر های جدید ایجاد می شود و این مسیر جدید ایجاد شده منجر به افزایش فرکانس پاسخ های تطابقی خواهد شد و همچنین باعث می شود که پاسخ های تطابقی ساده، پیچیده تر شوند تا عملکرد صحیح ایجاد شود.


  • سازماندهی سیستم اعصاب مرکزی

قشر مغز بر مراکز پایین تر تسلط دارد و اطلاعات و تحریکاتی که بی اهمیت فرض شود نادیده گرفته و فیلتر می کند و پیام های مورد نیاز را تجزیه و تحلیل می کند که به این کار مهار نزولی می گویند و در تواناتر کردن مغز موثر است.

سطوح پایین تر سیستم عصبی دارای عملکردهایی هستند که ابتدایی تر و کمتر تخصص یافته اند. یکی از این مسئولیت ها تصفیه اطلاعات حسی قبل از رفتن به سطوح بالاتر است. 

آیرز معتقد بود جنبه های مهم SI  در سطوح پایین (ساقه مغز و تالاموس) رخ می دهد.

بنابراین نتیجه گرفت کارکردهای اولیه مثل کنترل پوسچر، تعادل و لمس که تحت کنترل ساقه مغز و تالاموس است؛ پایه حسی حرکتی برای کارکرد های سطوح بالاتر مثل مهارت های آکادمیک هستند که توسط سلول های مغز تجزیه و تحلیل می شوند.

پس مهارت های پایه ای تر در سیستم عصبی کم تر تخصص یافته و مهارت های پیچیده تر در سیستم عصبی تخصصی تر خواهد بود.


*** خرید تجهیزات کاردرمانی برای تعدیل حواس کودکان ***


رشد یکپارچگی حسی و فعالیت ها در دوران کودکی

یکی از بخش های متمایز که آیرز درباره مفهوم تکامل کودک ارائه داد تمرکز بر نقش تجربه حسی-حرکتی در دوران اولیه کودکی از طریق حس های پروکزیمال (لامسه، عمقی و وستیبولار) است. از نظر SI این حس ها اهمیت دارند چون تعامل کودک را با جهان ابتدایی شکل می دهند و حس هایی هستند که از قبل از تولد وجود دارند و کودک دنیا را بر پایه این حس ها تجربه می کند.

حس های دیستال (شنوایی و بینایی) نیز مهم هستند و برای بلوغ کودک در سال های بعدی بیشتر اهمیت می یابند.7 سال اول زندگی دوره رشد سریع یکپارچگی حسی است.

با رشد کودک توجه کودک به نیاز ها و علایقش معطوف می شود. بنابراین کودک با افزایش مدت زمان فعالیت و بدست آوردن کنترل و تنظیم هیجانات، بازی را سازماندهی کند.

صاعقه درونی کودک، او را به جستجوی فرصتهای در محیط هدایت می کند که challenge Just-right هستند. چالش هایی که نه آنقدر پیچیده هستند که شکست را فراهم کنند نه آنقدر ساده که عادی و کسل کننده باشند. کودک خود به سمت چالشی که در آن موفق می شود، حرکت می کند.

پیگیری این روند در کودک جالب و جذاب است. آن ها برای بدست آوردن مهارت های رشدی اصلی مثل بازی با اشیا، نشستن، راه رفتن و بالا رفتن نیاز به راهنمایی یا آموزش بزرگسال ندارند.

برای یادگیری کارهای روزانه مثل لباس پوشیدن، ساختمان سازی به دستور گام به گام نیاز دارند. این روند نتیجه سیستم عصبی فعال است که بطور دائم اطلاعات حسی را دریافت و سازماندهی می کند و با جستجو برای چالش های بیشتر، رفتارهای پیچیده تر را سازماندهی می کند.



رشد درک محرک های حسی در کودک

  • دوره پیش از تولد

اولین پاسخ به تحریک حسی، حس لمس است که در 5 هفتگی جنینی رخ می دهد. در 9 هفتگی جنینی به دروندادهای وستیبولار به شکل رفلکس پاسخ داده می شود. روند رشد جنین با مجموعه بازتابهایی مثل مک زدن، گرفتن و ... اتفاق می افتد.


  • دوره نوزادی

حس لامسه ایجاد ارتباط مادر و کودک و احساس امنیت را ایجاد می کند.

حس عمقی برای شکل دادن بدن خود در آغوش مادر حرکات فازیک نوزاد درونداد حس عمقی فراهم می کند و تمام این ورودی ها باعث رشد درک از بدن می شود.

به عنوان مثال یکی از مشکلاتی که در کودکان اتیسم مشاهده می شود این است که وقتی او را بغل می کنید حس بغل کردن را به شما نمی دهد و نمی تواند وضعیت مناسبی را در آغوش بگیرد.

سیستم وستیبولار فعال است و یکپارچگی آن با حس عمقی و بینایی در دوران کودکی تکامل می یابد. مثلا کودکی را بلند کرده و به وضعیت ایستاده می آورید یا او را تکان می دهید که همگی مربوط به سیستم وستیبولار است.

در بین تمام سیستم های حسی، حس عمقی زودتر از همه بالغ می شود. آیرز تاکید می کند حسی که کودک را آرام می کند و  سیستم عصبی کودک را یکپارچه می کند، حس عمقی می باشد.

تحریکات تعادلی تاثیراتی بر یکپارچگی کودک دارند. بلند کردن کودک سیستم تعادلی کودک را با کشش زمین آشنا می کنند و تحریک عضلات گردنی موجب جدا کردن سر از شانه مراقب می شود و تا 6 ماهگی آن پاسخ انطباقی به حداکثر  می رسد.


بین 4 تا 6 ماهگی تغییراتی در سازمان رفتاری نوزاد ظاهر می شود. سیستم های حسی تا حدی رشد کرده اند و کودک آگاهی و علاقه بیشتری به جهان اطراف دارد و ارتباطات در حال رشد بینایی، ادراک عمق و وستیبولار، آغاز کنترل پوسچر را فراهم میکند. 

کنترل سر تا 6 ماهگی فراهم می شود و پایه محکم برای کنترل عضلات چشم فراهم می کند. در دست گرفتن اشیا و تکان دادن آن یکپارچه سازی بینایی و لامسه برای او فراهم می کند. حرکت دست در خط وسط یک رویداد قابل توجه در یکپارچگی حواس دو طرف بدن است.


در طول 6 ماهه دوم زندگی حس لامسه مشخص تر شده و نقش مهمی در رشد یکپارچگی مهارت دست دارند.

کودک برای ایجاد حرکات ظریف به فیدبک حسی دقیق خود تکیه می کند تا اشیا کوچک را بردارد و با رشد مهارت های دست، الگوهای گرفتن خود را رشد دهد. رشد یکپارچگی حسی باعث می شود کودک در غذا خوردن درگیر شود.



  • 2 تا 7 سالگی

کودکان در ایجاد پاسخ های مناسب نیروی درونی قوی دارند که نیازهای حسی حرکتی پیچیده را رفع می کند.

در حیطه بینایی حرکتی، مهارتهایی مثل نقاشی، بازی های ساختنی و ... رشد می کند و برای استفاده از ابزار تخصص پیدا می کنند. کودک با مهارتهای حرکتی پریدن ، لی لی کردن، جهیدن و... محیط را جستجو می کند و در چالش های حسی حرکتی برای سال های آینده مثل ورزش های حرفه ای آماده می شود.